شب را به خواب مسپاریم بدان امید که خورشید بردمد و تن های سرما زده مان را گرمایی دوباره بخشد
شب
شب دیجور ما فردا ندارد
سپهر ، خورشید گرم گویا ندارد
چنان سنگین شده تاریکی شب
تن افسرده ما نا ندارد
ز سرمای شبانه تن فسرده
امیدی چونکه بر گرما ندارد
چراغی گر نیفروزد مه سرد
کسی بر طی این ره ، پا ندارد
شب بیم است و جغد بر هره خواند
که چشمانش ز نور پروا ندارد
سکوت است و سکوت است و سکوت است
که جمع مردگان ، غوغا ندارد
((امید)) است بردمد خورشید جان بخش
که شب هم تاب شب ، اصلا ندارد.